فصل پنجم؛ این فصل تأثیر مسأله هسته ای بر تغییر سیاست های تحریم و تشدید منازعه آمریکا و جمهوری اسلامی ایران را مورد بررسی قرار می دهد. در پایان نیز تئوریزه کردن بحث آورده شده است.
در پایان نیز نتیجه گیری مباحث گردآوری شده و ذکر منابع و مأخذ قرار دارد.
فصل دوم:
چارچوب تئوریک تحقیق
پس از بررسی کلیات تحقیق در فصل نخست، مباحث تئوریک برای تبیین پژوهش در این فصل مورد بررسی قرار می گیرد. بدین منظور نظریه های رئالیسم؛ رئالیسم کلاسیک، نئورئالیسم کلاسیک که در قالب آن رئالیسم تهاجمی قرار گرفته است، به عنوان چارچوب نظری پژوهش در نظر گرفته شده است. این فصل در دو قسمت سازماندهی شده است؛ قسمت نخست به بررسی نظریه رئالیسم و انواع آن خواهد پرداخت در قسمت دوم هدف اصلی، تئوریزه کردن و نشان دادن امکان بکارگیری نظریه نئورئالیسم کلاسیک (رئالیسم تهاجمی) به عنوان چارچوب مفهومی برای تبیین موضوع می باشد، و به چگونگی ارتباط نظری رئالیسم تهاجمی با سیاست تحریم آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران که متأثر از پرونده هسته ای کشورمان است پرداخته خواهد شد.
نظریه رئالیسم (Realism) و تحلیل روابط بین الملل
واقع گرایی قدیمی ترین رهیافت غالب برای تفسیر و اعمال سیاست جهانی است این منطق به عنوان یک مجموعه فکری چندین مکتب و نظریه متفاوت را شامل می شود. در عین حال تمام انواع واقع گرایی مفروضات محوری مشترکی دارند و تفاوت ها ناشی از دگرگونی در موضوع مشترک است (کالاهان، ۱۳۸۷: ۶۹). واقع گرایی بصورت روشمند، نظم پذیر و در چارچوب نظریه پردازی علمی با غلبه بر نظریه آرمان گرایی پس از جنگ دوم جهانی بر مطالعات و تحقیقات رشته روابط بین الملل تسلط پیدا کرده است (ازغندی، ۱۳۸۹: ۸۲). رئالیست ها امور و روابط بین المللی را بر حسب منافع ملی و قدرت مورد توجه قرار داده و اعتقاد دارند که عمل سیاسی باید بر اساس شناخت واقع بینانه از شرایط ملی و بین المللی باشد (آقا بخشی و افشاری فرد، ۱۳۸۳: ۵۶۹). هنگامی که از «جریان اصلی» در روابط بین الملل سخن می رود، معمولاً نام نویسندگان واقع گرا به ذهن متبادر می شود. آنان از این نظر چشم انداز خود را واقع گرایانه می خوانند که با «واقعیت» بین المللی همخوانی دارد، و وجود یک سنت دیرینه واقع گرایانه را بیانگر تداوم و پایداری واقعیات «سیاست میان ملت ها» می دانند (مشیرزاده، ۱۳۸۹: ۷۳). رئالیسم پیش بینی می کند که دولت ها به توازن قدرت بسیار حساس خواهند بود و همواره به دنبال فرصتی برای افزایش قدرت خود یا تضعیف رقبا خواهند بود (مرشایمر، ۱۳۸۸: ۳۴۹). بر اساس نظریه واقع گرایی، طبیعت بشر ذاتاً خوب یا کمال پذیر نیست وظیفه دولتمردان، ترتیب دادن چارچوبی سیاسی است که در داخل آن بتوان تمایل بشر به درگیر شدن در منازعات را به حداقل رساند. واقع گرایان قائل به آنند که توازن قدرت وسیله تنظیم کننده مهمی را برای جلوگیری از دستیابی یک کشور یا هر گروه سیاسی دیگر به برتری و استیلا در اختیار می گذارد، نویسندگان واقع گرا عموماً بر این نکته توافق دارند که موفقیت مکانی یک دولت بر توانایی های ملی و سمت گیری سیاست خارجی آن تأثیر می گذارد، آنان می گویند جغرافیا به گزینه های موجود برای دولت ها شکل می بخشد و بر انتخاب های ممکن دولت در زمینه سیاست خارجی محدودیت هایی غالباً سخت اعمال می کند (دوئرتی و فالتزگراف، ۱۳۸۳: ۱۴۵). بر اساس اصول واقع گرایی انسان ها خودخواه و بدنبال منافع خویشند و نیز در جستجوی سلطه بر دیگرانند برای همکاری نمی توان به آنها اعتماد کرد زیرا همین که منافع محدود شخصی شان اقتضاء کند از همکاری دست می کشند بعلاوه واقع گرایان دولت های ملی را مهمترین واحدهای بازیگر سیاست جهانی می دانند. واقع گرایی بعنوان رویکردی در روابط بین الملل تنها به ما می گوید که چرا کشورها به تهدید یکدیگر یا جنگ با هم مبادرت می کنند اما در بیان علل بسیاری از همکاری ها که شاهد آن هستیم حرف چندانی ندارند (راست و استار، ۱۳۸۵: ۳۸-۳۷). واقع گرایان معتقدند که روابط بین الملل در یک حالت خودسری (Anarchy) بوقوع می پیوندد. از دید آن نهادهایی که بتوانند نظم را حفظ کنند، به تدوین و اجرای قواعد بپردازند، خیر عامه تأمین نمایند یا بتوانند دیگر کارهای حکومت را انجام دهند نادرند. به نظر واقع گرایان هیچ فرایند سیاسی متمرکزی که دولت ها بتوانند برای دستیابی به اهداف متضاد با اهداف سایرین از طریق آن اقدام کنند وجود ندارد. بر همین اساس واقع گرایان معتقدند که دولت ها باید به خود متکی باشند و به منظور دستیابی به اهدافشان تلاش کنند تا بر دیگر دولت ها تأثیر گذارند. ابزار نفوذ دولت ها به ترتیب افزایش اجبار؛ عبارتند از : ۱) متقاعد سازی و تبلیغات ۲) دیپلماسی، شامل چانه زنی، مصالحه و بده بستان ۳) تحریم های اقتصادی ۴) اقدام نظامی اعم از آشکار و پنهان، واقع گرایان استفاده از این ابزار را یک واقعیت زندگی می دانند (زهرانی، ۱۳۷۶: ۱۳۹). اصول کلی نظریه واقع گرایی کلاسیک در روابط بین الملل از دیدگاه هانس. جی. مورگنتا به شرح ذیل می باشد:
الف. دولت محوری: از دید واقع گرایان دولت ها تنها بازیگر روابط بین الملل می باشند سایر بازیگران غیر دولتی از جمله سازمان های بین المللی و شرکت های چند ملیتی در چارچوب روابط میان دولت ها عمل می کنند. در واقع روابط بین الملل، روابط ویژه ای است که شامل دولت های دارای حق حاکمیت ملی هستند و در درون یک محیط هرج و مرج آمیز قرار گرفته اند واقع گرایان رفتار دولت ها را متأثر از عواملی جهانی و نظام بین المللی می دانند چرا که دولت ها به ناچار در نظام بین الملل مستمراً در شرایط آنارشی به سر می برند و بخاطر فقدان یک مرجع مرکزی مجبور هستند به تنهایی هم آماده دفاع از حاکمیت ملی باشند، هم خواسته و منافع بسیار متنوع شهروندان را تأمین کنند و هم اینکه در صحنه جهانی برای کسب اعتبار بکوشند.
ب. قدرت محوری: نظریه واقع گرایی برخلاف آرمان گرایی مقوله قدرت را محور اصلی اساسی سیاست می داند و تلاش برای کسب قدرت را برترین هدف سیاست خارجی تلقی می کند. بر این اساس ضروری است که دولت ملی برای دستیابی به قدرت دائماً گام بردارد و از آنجایی که هر کشور برنامه و هدف خاص خود را دنبال می کند، رقابت و کشمکش میان آنها امری بدیهی است، اگر نظر جامعه شناسان واقع گرا را بپذیریم که انسان ها بر حسب طبیعت خویش خودخواه و برتری جو هستند و سرشت قدرت طلبی دارند از آنان جز تلاش برای حفظ قدرت و افزایش آن نمی توان انتظار داشت. با این تعبیر سیاست بین الملل چیزی نیست جز کشمکش بر سر قدرت در یک محیط فاقد مرجع فائقه مرکزی. لذا دولت ها باید برای حفظ و بقا حاکمیت و دفاع از منافع ملی همیشه آماده دفاع در مقابل تهدیدات بالقوه و بالفعل داخلی و خارجی باشند.
ج. موازنه قدرت (Balance of Power): با توجه به اینکه از دیدگاه واقع گرایان سرشت بشر ذاتاً کمال پذیر نیست بدین خاطر دولتمردان موظف هستند جهت جلوگیری از درگیری ها و یا به حداقل رساندن تنازعات، سازوکارهایی همچون موازنه قوا را بکار بندند، موازنه قوا بدین معنی است که چون دولت ها دارای هویت مستقل و خدشه ناپذیر در صحنه بین الملل می باشند می توانند چنانچه مورد تهدید قرار گیرند با پیروی از اصل موازنه قوا در مهار تهدید تلاش نمایند در بسیاری از موارد به هم خوردن موازنه قدرت باعث بروز جنگ می شود، بنابراین اگر همه دولت ها درصدد به حداکثر رسانیدن قدرت خویش باشند ثبات و در نتیجه موازنه قدرت برقرار خواهد شد. از دید مورگنتا چون در جهان معاصر اخلاق هرگز به طور کامل امکان تحقق ندارد تنها می توان از طریق موازنه، برخوردها و تضادها را به حداقل رساند و از آنجایی که نمی توان با بهره گرفتن از اصول حاکم بر حقوق بین الملل و یا از طریق سازمان های بین المللی صلح کامل را برقرار کرد بنابراین لازم است از تمهیداتی چون موازنه قدرت بهره جست.
د. از دید واقع گرایان عمل سیاسی متأثر از شناخت عینی محیط ملی و بین المللی است. بر اساس این شناخت دولت به مثابه بازیگری خردمند بهترین گزینه را از میان گزینه های متعدد سیاسی انتخاب می کند و بر اساس عقلانیت بهترین و موفق ترین سناریوی سیاسی را می نویسد بدین ترتیب دیپلمات واقع گرا انسان معقولی است که توانایی کنش عقلانی را دارا است و از ظرفیت های سیاست خارجی آگاهی دارد و شیوه های چانه زنی، مصالحه، بده بستان و تفاهم را به روش هایی دیگر که حاصلی مبهم و مخاطره آمیز دارند ترجیح می دهد. البته عقلایی شدن تصمیمات سیاسی به فرایند تصمیم گیری بستگی دارد بدین معنی که هر چه فرایند تصمیم گیری طولانی تر باشد تصمیمات متأثر از شرایط داخلی و محذورات بین المللی و با بهره مندی از افکار و آرای دیگران عقلایی تر خواهد شد.
ه. روند تکاملی ضد انقلابی(Anti-Revolutionary): واقع گرایی نظریه ای است محافظه کارانه و طرفدار حفظ وضع موجود، بنابراین در بهترین شرایط از تکامل جوامع حمایت می کند، ولی از دگرگونی ها و تغییرات سیاسی و اجتماعی شدید و انقلابی دوری جوید و آن را مخل نظم حاکم بر جامعه جهانی تلقی می نماید. به عبارت دیگر تمایل واقع گرایان به محافظه کاری موجب شده برای تغییرات اجتماعی به شکل تدریجی ارزش قائل شوند، چرا که به اعتقاد آنان تغییرات اجتماعی به شکلی است که بقا جامعه بین المللی را به مخاطره نمی اندازد بلکه برعکس حفظ آن را تضمین می نماید. با توجه به این قواعد کلی رفتاری، هانس.جی. مورگنتا مدعی است که بیش از هر چیز هر یک از کشورها مسئول تضمین بقا هویت فیزیکی، سیاسی و اجتماعی خویش در برابر تهدیدات و تعرضات دیگر کشورها می باشند اما در روند تعامل با دیگر کشورها، نظامی حاکم می شود که در آن کشورهای مختلف به مقتضای موقعیتی که در صحنه بین المللی دارند خواهان سه جهت گیری حفظ وضع موجود، توسعه طلبی، یا کسب اعتبار و پرستیژ هستند. به عبارت دیگر آنچه که برای درک رفتارهای خارجی هر دولت و تعاملات دولت ها حائز اهمیت اساسی است درک نوع تلاشی است که هر دولت برای رفع تهدیدات و تضمین بقا، در محیط و فضای غیر متمرکز، فاقد اقتدار و غیر سلسله مراتبی انجام می دهد. با عنایت به اینکه مورگنتا سیاست خارجی همه بازیگران بین المللی را تابعی از حفظ، افزایش و با نمایش قدرت می داند، ایجاب می کند که او از میان سه جهت گیری سیاست خارجی، به استراتژی حفظ وضع موجود، نسبت به سایر استراتژی ها علاقه مندی بیشتر نشان دهد (ازغندی، ۱۳۸۹: ۸۵-۸۲). همه رئالیست ها به رغم طبقه بندی های متعدد در این سه موضوع مشترکند یعنی محورهای اصلی: دولت گرایی، بقا و خودیاری.
-
- دولت گرایی: دولت گرایی هسته مرکزی رئالیسم است. معنی دولت مستقل بطور تفکیک ناپذیری به استفاده از قدرت متصل است (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۳۴۰). از منظر رئالیسم مفهوم دولت با بکار بردن زور همراه است. در تعریف ماکس وبر زور عبارت است از: «انحصار بکار بردن مشروع نیروی فیزیکی در قلمرو خاص». در چنین فضای مشخصی دولت از اقتدار عالیه برای وضع و اجرای قوانین برخوردار است به همین دلیل اولین اقدام رئالیسم سازماندهی داخلی قدرت است. در حالی که دولت در سطح داخل قادر به اعمال اقتدار است، در سطح خارجی در یک نظام فاقد اقتدار مرکزی با سایر دولت ها در همزیستی به سر می برد. در چنین محیطی دولت ها برای تأمین امنیت، بازار و جز اینها با یکدیگر به رقابت می پردازند. ماهیت چنین رقابتی بر اساس بازی با حاصل جمع صفر تبیین می گردد. بر پایه استدلال مزبور منطق رقابتی سیاست قدرت، از ایجاد توافق در زمینه اصول و هنجارهای جهانی پیشگیری می کند (قوام، ۱۳۸۸: ۳۵۹-۳۵۸). این دولت دارای چند ویژگی بسیار مهم است: نخست؛ اینکه هر چند در داخل مرزهای خود دارای اقتدار است اما در خارج از مرزها در کنار دیگر دولت های دارای حق حاکمیت، در یک نظام هرج و مرج گونه یعنی نظامی که فاقد یک قدرت بالاتر از همه است به سر می برد. در یک نظام هرج و مرج گونه دولت ها برای کسب قدرت به رقابت با یکدیگر می پردازند و این رقابت نیز رقابتی با حاصل جمع صفر (Zero-Sum) می باشد، یعنی برد یک دولت به منزله باخت دولت رقیب است. دوم؛ اینکه دولت از منظر واقع گرایان یک بازیگر بسیط می باشد یعنی که یکپارچه و یک صدا است. به عبارت دیگر دولت خود دارای پراکندگی نبوده و به شکل یکپارچه عمل می نماید. سوم؛ اینکه دولت از دید واقع گرایان بازیگری خردمند است که بهترین گزینه موجود را انتخاب می نماید (حاجی یوسفی، ۱۳۸۴: ۲۶).
-
- بقا: دومین اصلی را که رئالیست ها را از هر گرایشی که باشد به هم متصل می کند بقا است (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۳۴۴). بقا پیش شرط حصول به کلیه هدف های ملی تلقی می شود خواه اینگونه هدف ها در جهت کسب قدرت باشد یا حفظ استقلال (قوام، ۱۳۸۸: ۳۵۹). بقا، هدف همه دولت ها است و برای نیل به بقیه اهداف این امر باید محقق شود. مسأله بقا موجب می شود که واقع گرایان رأی به تمایز میان سیاست و اخلاق دهند. نیاز برای بقا موجب می شود که رهبران دولت ها از اخلاقیات فاصله بگیرند زیرا بقا مهمترین هدف هر دولت است و نباید به هیچ قیمتی نادیده انگاشته شود (حاجی یوسفی، ۱۳۸۴: ۲۷).
-
- خودیاری (Self-Help): براساس این اصل هیچ کشوری نمی تواند جهت تضمین امنیت شما مورد اعتماد باشد. در سیاست بین الملل، ساختار نظام به دوستی، صداقت و شرف اجازه ظهور نمی دهد فقط وضعیت همیشگی عدم اطمینان به علت نبود دولت جهانی بوجود می آید. همزیستی از طریق تقویت موازنه قوا بوجود می آید و در جایی که دولت رئالیست به دنبال کسب منفعت بیشتری نسبت به سایر کشورها است همکاری محدود در تعاملات امکان پذیر است (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۳۵۳). نظریه رئالیسم بینش فکری و اصول نظری ویژه ای دارد. منظور از بینش فکری، اصول حاکم بر دیدگاه واقعگرا پیرامون ذات بشر، نوع نگرش به سیاست و رابطه دولت- نظام بین الملل است که در زیر به تشریح آن می پردازیم:
الف. براساس مکتب رئالیسم، انگیزه یا غریزه جنگطلبی در نهاد بشر وجود دارد و بینش هابزی «انسان گرگ انسان است» بر ذات پلید، خودبین و خودخواه بشر صادق است. لذا با دیدگاه بدبینانه نسبت به سرشت انسان و با دیدگاه «جنگ همه علیه همه» به نوعی داروینیسم اجتماعی و بعد ستیزشی روابط بین الملل قائل میباشد.
ب. دیدگاه رئالیستی، سیاست را هنر ممکن می داند بر خردگرایی و عقلانیت و اثبات گرایی تجربی استوار است. یک دولت از آن لحاظ خردگرا است که باید همزمان و پیوسته در جهت ارتقای قدرت و منافع خود بکوشد و آن لحاظ اثباتگرایی تجربی است که سعی دارد با توجه به تجربیات و مفاهیم گذشته به تبیین دنیای کنونی اهتمام نماید.
ج. دیدگاه واقعگرا در رابطه دولت- نظام بین الملل، بر نقش محوری دولت و ضرورت صیانت از ذات کشور به عنوان مهمترین هدف اولیه و همیشگی نظام و تفکیک سیاست علیا (High Politics)از سیاست سفلی ( (Low politicتأکید و با توجه به جنبههای خارجی امنیت ملی، بر جدایی سیاست داخلی از سیاست خارجی اذعان دارد (دهشیری، ۱۳۷۸: ۳۳-۳۰). رئالیست ها به شاخصه های چند گانه ای تقسیم می شوند که به اختصار عبارتند از:
-
- رئالیسم کلاسیک (Classical Realism)
رئالیسم کلاسیک فلسفه ای است که به موجب آن نظام بین الملل مبتنی بر هرج و مرج است و هر کشوری باید از منافع حیاتی، استقلال سیاسی و تمامیت ارضی خود به هر بهایی دفاع کند (آقا بخشی و افشاری راد، ۱۳۸۳: ۱۸۷). واقع گرایی نیز مانند آرمان گرایی در نظریه روابط بین الملل، ریشه در فلسفه سیاسی کهن غرب و نوشته های غیر غربی باستان منسیوس (Mencius) و قانون گرایان چین، کاتیلیا در هند و توسیدید در یونان باستان دارد. توسیدید در تاریخ مشهور خویش در مورد جنگ پلوپونزی نوشته است آنچه جنگ را اجتناب ناپذیر ساخت رشد قدرت آتن و هراسی بود که این مسأله در اسپارت ایجاد کرد، دریافت وی از اهمیت قدرت و تمایل دولت ها به تشکیل اتحادیه های رقیب، به خوبی توسیدید را در داخل مکتب واقع گرایی جای می دهد. دقیقاً همان توسیدید که از مشاهده روابط میان آتن و اسپارت به نوعی دریافت از رفتار دولت ها دست یافت. ماکیاولی نیز بواسطه تأکید بر ضرورت پیروی شهریار از معیارهای اخلاقی برای تضمین بقا کشور خویش که متفاوت از معیارهای اخلاقی فرد است، همچنین به واسطه دل مشغولی به قدرت و قبول این فرض که وجه مشخصه سیاست برخورد منافع است و نیز بواسطه نگاه بدبینانه ای که نسبت به طبیعت بشر دارد آشکارا با نظریه واقع گرایی پیوند خورده است. توماس هابز نیز مانند ماکیاولی قدرت را تعیین کننده رفتار بشر می داند: «بشر نیاز ابدی و سیری ناپذیر به قدرت دارد که تنها با مرگ پایان می گیرد». هابز اعتقاد داشت که «میثاق ها بدون شمشیر کلماتی بیش نیستند و توانایی حفظ امنیت حتی یک نفر را هم ندارند». بدون یک سلطان قدرتمند، هرج و مرج و خشونت حاکم خواهد شد «اگر قدرتی سر بر نیاورد یا به اندازه کافی عظیم نباشد که امنیت را تضمین کند فرد ممکن است بطور مشروع به قدرت و جزم اندیشی خود در برابر سایر انسان ها اتکا کند و چنین نیز خواهد کرد». هابز مانند دیگر واقع گرایان جدید، توجه خویش را به نیروهای شالوده ساز سیاست و به قدرت در روابط سیاسی معطوف داشت هر چند هابز معتقد بود که برای حفظ نظم در داخل نظام سیاسی، وجود یک حاکم و سلطان قدرتمند ضروری است ولی وی برای تغییر بنیادی رفتار بشر با محیط، آینده چندان نوید بخشی نمی دید. هابز بواسطه آنکه برای مهار و مدیریت قدرت و جلوگیری از بروز منازعه، بر نهادهای سیاسی قدرتمند تأکید دارد به نحوی تناقض گونه به هواداران حکومت جهانی یا به عبارت دقیق تر طرفداران امپراطوری جهانی نزدیک تر می شود تا به واقع گرایانی که بر توازن قدرت در میان گروه های عمده سیاسی تأکید دارند. هابز شرایط اخیر را مشابه حالت طبیعی فقدان قدرت مرکزی می دانست ولی در مورد امکان ایجاد یک امپراطوری جهانی تردید داشت. از جمله پیشینه های نظریه واقع گرایی آثار ماکس وبر است که در نوشته هایش نه تنها به سرشت سیاست و دولت، بلکه همچنین به قدرت به عنوان عنصر محوری سیاست پرداخته است. وبر نیز مانند واقع گرایان متأخر، ویژگی اصلی سیاست را مبارزه برای کسب قدرت می داند. به علاوه از جمله ابعاد سیاست به عنوان کشمکش قدرت، بُعد اقتصادی (برای حفظ) موجودیت (خود) نیز می باشد (دوئرتی و فالتزگراف، ۱۳۸۳: ۱۵۶-۱۵۸). اصول شش گانه واقع گرایی سیاسی از دیدگاه هانس.جی. مورگنتا عبارتند از:
-
- واقع گرایی سیاسی: واقع گرایی سیاسی بر این باور است که سیاست همانند جامعه مشمول قوانین عینی است که ریشه در نهاد بشر دارند. برای بهبود وضع جامعه نخست باید قوانینی را که جوامع بر اساس آنها زندگی می کنند درک کرد عمل این قوانین از خواست ما اثر نمی پذیرد و لذا مبارزه انسان با این قوانین تنها به بهای شکست میسر است. یکی از مفروضه های این مکتب آن است که ماهیت سیاست خارجی را صرفاً می توان از راه بررسی رفتارهای سیاسی انجام شده و پیامدهای قابل پیش بینی این رفتارها تعیین نمود. بدین ترتیب می توان آنچه را دولتمردان واقعاً انجام داده اند درک کرد و از پیامدهای قابل پیش بینی رفتارهای آنها نیز می توان حدس زد که اهداف چه بوده است.
-
- راهنمای اصلی که به واقع گرایی سیاسی کمک می کند تا راهش را در عرصه سیاست بین الملل بیابد، مفهوم منافع ملی است که در چارچوب قدرت تعریف می شود. فرض این است که دولتمردان بر اساس مفهوم منافع ملی در چارچوب قدرت، تفکر و رفتار می کنند. شواهد تاریخی مؤید این فرض است مفهوم منافع ملی در چارچوب قدرت، نظمی فکری بر ناظر تحمیل می کند و به موضوع سیاست نظمی منطقی می بخشد (مورگنتا، ۱۳۷۴: ۶-۵).
-
- در جهانی که در آن دولت ها واجد حاکمیت و درگیر رقابت بر سر کسب قدرت هستند. سیاست های خارجی تمامی کشورها باید بقا را به عنوان قطعی ترین هدف سیاست خارجی تلقی نماید تمامی کشورها ناچارند از «هویت فیزیکی، سیاسی و فرهنگی خویش در برابر تعرضات دیگر کشورها» حفاظت کنند. بدین ترتیب منافع ملی با بقا ملی یکی می شود وقتی منافع ملی را به طور مجزا در نظر بگیریم تعیین محتوای آن در یک وضعیت ملموس نسبتاً ساده است زیرا این مفهوم شامل تمامیت کشور نهادهای سیاسی آن و فرهنگ آن می باشد (دوئرتی و فالتزگراف، ۱۳۸۳: ۱۶۵).
-
- واقع گرایی مدعی است که مبانی اخلاقی عام را نمی توان به شکل عام یا انتزاعی آنها به رفتار دولت ها تعمیم داد این مبانی باید در شرایط عینی زمانی و مکانی پالایش شوند.
-
- واقع گرایی سیاسی از یکی دانستن آرزوهای اخلاقی یک ملت خاص با قوانین حاکم بر جهان اجتناب می کند و همانگونه که میان حقیقت و عقیده تفکیک قائل می شود، حقیقت و بت پرستی را نیز یکی نمی داند. همه دولت ها وسوسه می شوند آرزوهای خاص خود را در لفافه اهداف اخلاقی عام بپوشانند و غالباً هم نمی توانند برای مدتی طولانی در مقابل وسوسه مقاومت کنند. از سوئی از آنجا که مفهوم منافع در چارچوب قدرت است که ما را از افراط و نادانی سیاسی رها می کند زیرا اگر ما به تمامی ملت ها از جمله ملت خودمان به عنوان واحداهایی سیاسی بنگریم که منافع خود یعنی قدرت را تعقیب می کنند می توانیم در مورد همه آنها قضاوت منصفانه ای داشته باشیم این قضاوت منصفانه در دو بُعد است:
اولاً. می توانیم در مورد همه ملت ها همانطور که در مورد خود قضاوت می کنیم به داوری بنشینم.
ثانیاً. با این طرز داوری در مورد آنها خواهیم توانست سیاست هایی را تعقیب کنیم که به منافع سایر ملت ها احترام گذارد و در عین حال منافع خود را حفظ کند و پیش ببرد، اعتدال در سیاست بی تردید در اعتدال داوری اخلاقی مؤثر است.
-
- متفکر واقع گرایی سیاسی نیز از استقلال گستره سیاسی حمایت می کند. او بر حسب منافع در چارچوب قدرت می اندیشند. دفاع واقع گرایانه از استقلال گستره سیاسی در مقابل تلاش سایر شیوه های فکری برای از بین بردن آن به معنای نادیده گرفتن موجودیت و اهمیت آن شیوه ها نیست بلکه تلویحاً بر آن است که گستره و کارویژه مناسب هر یک از این شیوه ها باید تعیین شوند (مورگنتا، ۱۳۷۴: ۲۴-۱۹). مورگنتا این تعریف را از قدرت ارائه می کند: «کنترل انسان بر افکار و اََعمال انسان های دیگر» (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۳۴۱). رئالیست ها به دو نکته مهم درباره مفهوم مبهم قدرت اشاره می کنند:
نخست؛ اینکه قدرت مفهومی ارتباطی (Relational) است هیچ کس قدرت را در خلاء بکار نمی گیرد بلکه در ارتباط با موجودیتی دیگر آن را بکار می گیرد.
دوم؛ قدرت مفهومی نسبی (Relative) است نه تنها درباره توانایی های قدرت خود بلکه درباره قدرتی که در اختیار دیگر بازیگران کشوری است باید محاسباتی صورت بگیرد. البته برآورد دقیق قدرت دولت ها بسیار پیچیده است و اغلب محدود به شمارش تعداد نظامیان، تانک ها، هواپیماها و کشتی های یک کشور می شود. اعتقاد بر این است که قدرت به معنی توانایی مجبور ساختن دیگر بازیگران به انجام چیزی است که در صورت نبود قدرت آن را انجام نمی دادند (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۳۴۱). طبق نظر واقعگرایان کلاسیک، قدرت متغیر اصلی در روابط بین الملل است دستیابی به هر سلاح و وسیلهای که بتواند قدرت نظامی و پرستیژ کشورها را به عنوان دارنده آن سلاح افزایش دهد یکی از اهداف اصلی واقعگرایان میباشد. در ادبیات مربوط به واقعگرایان کلاسیک مسأله سلاح هستهای، عدم اشاعه و خلع سلاح تا حدودی حالت مبهم دارد. اما مفروضات اصلی این دیدگاه مبین آن است که چون افزایش قدرت نظامی مهمترین شاخص قدرت ملی است، کشورها بدنبال مؤثرترین و بالاترین سلاح موجود و ممکن میروند تا توان نظامی خود را افزایش دهند. سلاح هسته ای بخاطر قدرت فوق العاده و ماهیت تخریبی عظیمی که دارد سلاحی است که ویژگی های مطلوب واقعگرایان کلاسیک در افزایش قدرت را دارد و نمیتوان در این خصوص ایجاد شک نمود. البته باید توجه داشت که واقعگرایان کلاسیک نیز این واقعیت را پذیرفتهاند و شاید بتوان گفت که بیشترین حامیان ادبیات بازدارندگی هستهای نیز از میان واقعگرایان میباشند. بر اساس نظر واقعگرایان طرفدار نظریه بازدارندگی، تهدید باید به قدری مؤثر و معتبر باشد که بتواند در طرف مقابل احساس خطر واقعی ایجاد نماید و این احساس خطر به قدری زیاد است که طرف مقابل را از انجام عمل خلاف میل طرف اول بر حذر دارد. بازیگران براساس توصیههای رئالیسم کلاسیک، کشورها نه تنها نباید سلاحهای هستهای و قابلیتهای هستهای خود را کاهش دهند بلکه باید آنها را حفظ و در حد توان نسبت به افزایش این قابلیتها اقدام نمایند (دریایی، ۱۳۸۷: ۱۰۰۸-۱۰۰۷). همان گونه که مرشایمر بیان میکند، نظریه رئالیسم کلاسیک بر اساس این فرضیه ساده قرار دارد که دولت ها بوسیله انسانهایی هدایت میشوند که دارای «اراده قدرت» ذاتی از بدو تولد هستند. این اشتهای سیری ناپذیر دولت ها برای قدرت یا به بیان مورگنتا «شهوت بیحد و حصر برای کسب قدرت» است. بدان معنی که آنها همواره مترصد یافتن فرصتی برای تهاجم و تسلط بر دولت های دیگر هستند. رئالیست های کلاسیک بر سیاست دولت ها برای بیشینه سازی قدرت تأکید دارند و آن را ناشی از ماهیت قدرت طلب بشر میدانند. از دیدگاه مورگنتا انسان حیوانی است که برای کسب قدرت متولد شده و این ریشه تلاش انسان ها و در مرحله بالاتر دولت ها برای تسلط بر دیگران است (اسدی، ۱۳۸۹: ۲۳۰).
-
- رئالیسم نو ( (Neo Realism
نو واقع گرایی روایتی قدرتمند از واقع گرایی است که می گوید تا وقتی نظام بین الملل اقتدار گریز باشد کشمکش بر سر قدرت و امنیت ادامه خواهد داشت (لینکلیتر، ۱۳۸۶: ۳). در دهه ۱۹۷۰ کنت والتز مهمترین نماینده این نظریه تلاش، برای عملی کردن واقع گرایی در قالب نو واقع گرایی یا واقع گرایی ساختاری محسوب می شود (مشیرزاده، ۱۳۸۹: ۱۰۸). از نظر بسیاری از دانشگاهیان، نئورئالیسم به کتاب نظریه سیاست بین الملل کنت والتز بر می گردد. نظریه والتز بر اهمیت ساختار بین الملل و نقش آن بعنوان تعیین کننده اصلی رفتار دولت تأکید می کند (بیلیس و اسمیت، ۱۳۸۳: ۴۱۴). کنت والتز در این کتاب به بازبینی نظریه واقع گرایی کلاسیک پرداخت (حاجی یوسفی، ۱۳۸۴: ۲۵). نظریه نو واقع گرایی درصدد است تا رفتار سیاست خارجی دولت ها را براساس سطح سیستمی توضیح دهد. در این نظریه، نظام بین الملل تأثیری محدود کننده بر رفتار سیاست خارجی دولت ها دارد. این نظریه را کنت والتز در سال ۱۹۷۹ عمدتاً جهت رفع ابهامات نظریه واقع گرایی مطرح کرد. در دهه ۱۹۷۰ واقع گرایی با چالش هایی مواجه شد که مهمترین اصول و مبانی نظریه واقع گرایی را زیر سؤال برد این اصول عبارت بودند از:
-
- دولت های ملی بازیگران اصلی در یک نظام دولت محور هستند؛
-
- سیاست داخلی را می توان به وضوح از سیاست خارجی تفکیک کرد؛
-
- سیاست بین الملل کشمکشی بر سر قدرت در یک محیط فاقد مرجع فائقه مرکزی است؛
-
- در یک نظام بین المللی غیر متمرکز، مرکب از دولت هایی که از برابری حقوقی یا حاکمیت برخوردارند میان دولت های ملی از حیث تواناییشان مراتبی بصورت قدرت های بزرگتر و دولت های کوچکتر وجود دارد (ستوده، ۱۳۸۶: ۳۵-۳۴).
۱-۲ فرضیه های اصلی نئورئالیسم عبارتند از: