خانم! سلام و شکر که سبز است حالتان/ کم باد و گُم از آینه، زنگ ملالتان (همان)
نحو عادی جمله به این شکل است: زنگ ملالتان از آینه کم و گم باد. اما شاعر زنگ را بینِ تعلقِ آن به ملال و آرزوی کم بودنِ آن قرار داده تا میان دو امر بیاید و به هر دو ارتباط پیدا کند. علاوه بر این کم و گم بودنِ زنگ مهمتر از تعلقِ آن به ملال (به عنوان یک اضافه) است و به همین دلیل قبل از آن آمده است.
چنان گرفته تو را بازوان پیچکیام/ که گویی از تو جدا نه که با تو من یکیام (همان: ۲۴۱)
بازوان هم پیچکی هستند و هم تو را گرفتهاند و از این رو بین این دو آمده است. گرفتن معشوق امر مهمتری نسبت به بازوان و پیچکی بودنِ آنهاست، به همین دلیل قبل از آنها آمده.
نسیم و نخ بده، از خاک تا رها بشود/ به یک اشارۀ تو روح بادبادکیام (همان)
نحو عادی این است: روح بادبادکیام… رها بشود، اما تأخیر نهاد باعث شده که بادبادکی بودنِ آن در کنارِ رها شدنش معنا داشته باشد، حتا میتوان گفت که گروه حرف اضافهای (به یک اشارۀ تو) نیز از لحاظ نحوی به روح مربوط است. اما در اینجا از آنجا که به نهاد و صفتش میپردازیم، باید گفت که برای شاعر رها شدن امر مهمتری نسبت به روح و بادبادکی بودنِ آن است.
چه برکهای تو که تا آب آبی است، در آن/ شناور است همه تار و پود جلبکیام (همان)
نحو عادی کلام این است: همه تار و پود جلبکیام شناور است. اما تأخیر نهاد باعث شده که هم جلبکی بودن و هم شناور بودن در دو سوی نهاد بدون فاصله به آن متصل شوند و دو ترکیب معنایی را حمایت کنند. علاوه بر این، شناور بودن مهمتر از تار و پود بودن و جلبکی بودن است، چون اصل حرف شاعر این است که در معشوق شناور است و همه وجودش در معشوق جریان دارد.
به خون خویش شوم آبروی عشق آری/ اگر مدد برساند سرشت بابکیام (همان)
در اینجا نیز، مددرساندن و بابکی بودن، هر دو به سرشت به طور مستقیم متصل شدهاند. اما مدد رساندن اصل کاری است که باید انجام شود و بابکی بودنِ سرشت در مرتبۀ بعدی آن قرار دارد، چون ممکن است سرشت بابکی باشد اما مدد نرساند و امر مورد نظر شاعر به وقوع نرسد.
کنار تو نفسی با فراغ دل بکشم/ اگر امان بدهد سرنوشت بختکیام (همان)
همچنین در این بیت، امان دادن و بختکی بودن، هر دو به طور مستقیم به سرنوشت مربوطند. اما مثل بیت قبل امان دادن مهمتر از بختکی بودن است.
شتک زدهست به خورشید خون بسیاران/ بر آسمان که شنیدهست از زمین باران؟ (همان: ۱۶۷)
خون، هم از آنِ بسیاران است و مضاف آن است، و هم به خورشید شتک زده است، از این رو بین این دو آمده است، علاوه بر این، شتک زدن، آن هم به خورشید (که به دلیل فاصله بسیار شگفتآور است که خون به خورشید شتک بزند) مهمتر از اضافۀ بسیاران است.
دریده شد گلوی نیزنان عشقنواز/ به نیزهها که بریدندشان ز نیزاران (همان)
گلو هم از آنِ نیزنان عشقنواز است و هم دریده شده است، و از این رو بین این دو آمده است. اما دریده شدن، مهمتر از باقی ارکان جمله است، زیرا نیزنان عشقنواز اگرچه به عنوان کسانی که دارای آن گلو بودهاند مهمند، اما اینکه دریده شدهاند، فاجعهای است که رخ داده و از دید شاعر اهمیتش بیش از دیگر چیزهاست و باید به آن توجه بیشتری کرد.
به باغ سوخته با چشم اشکبار، نسیم/ برای تسلیت از بوی یاس من میگفت (همان: ۲۴۷)
نسیم هم چشم اشکبار دارد و هم از بوی یاس من میگوید، به همین دلیل در بین این دو با تأخیر نسبت به قید خود (که نوعی توصیف است) آمده است. اشکبار بودنِ چشم نسیم، امر مهمتری نسبت به گفتنِ آن از بوی یاس است، زیرا اصولا نسیم نمیتواند اشکبار باشد، و شاعر با این تقدیمِ صفت و تأخیر نهاد، میخواهد شگفتی خود را از اینکه حتا نسیم هم چشمی داشت که برای آن فاجعه گریه میکرد، بیان کند.
زبان به رقص درآورده چندشآور و سرخ/ پر است چنبر کابوسهایم از ماران (همان: ۱۶۸)
چنبر هم از آنِ کابوسهاست و هم پر است. به همین دلیل با تأخیر نسبت به فعل آمده است. اینکه چنبر از آنِ کابوسهاست، اهمیت کمتری نسبت به پر بودنِ آن از ماران دارد و حتا میتوان گفت که آنقدر این پر بودنِ از ماران، اهمیت داشته که شاعر موجودیتِ نهاد را چنبر دیده است، در حالی که اگر غیر از این بود لزومی به آوردن چنبر نبود و شاعر میتوانست نهاد را فقط کابوسها بداند، نه چنبرِ کابوسها.
-
- نهاد در میان فعل و متمم: در نحو عادی کلام، فعل بعد از متمم قرار میگیرد و همین باعث میشود که نهاد و فعل که ارتباط معناییِ مستقیم با هم دارند، از هم دور باشند، اما در این نحو، نهاد بین فعل و متمم مربوط به آن قرار میگیرد، تا به هر دو نزدیک باشد.
تا این غزل چریدۀ آن چشم خوشچراست/ خوش بادمان قصیل به کام غزالتان (همان: ۲۲۵)
نحو عادی مصراع دوم این است: قصیل به کام غزالتان برای ما خوش باد. در نحو عادی، خوش بودن که وصفِ قصیل است، با فاصلۀ متمم از آن دور میشود اما شاعر بعد از تبدیل ضمیر منفصلِ ما به ضمیر متصلِ مان، آن را قبل از نهاد (قصیل) آورده است و متمم (به کام غزالتان) را بعد از نهاد آورده، در این چیدمان نحوی، قصیل را بدون فاصله هم به خوش بودن و هم به کام غزال، که هر دو با خودِ قصیل ارتباط مستقیمِ معنایی دارند، آورده است.
چنان گرفته تو را بازوان پیچکیام/ که گویی از تو جدا نه که با تو من یکیام (همان: ۲۴۱)
در مصراع دوم، من با تو یکیام، به «با تو من یکیام» تبدیل شده است، زیرا من هم با یکی بودن ارتباط مستقیم معنایی دارد و هم با متمم (با تو).
چون موریانه بیشۀ ما را ز ریشه خورد/ کاری که کرد تفرقه با ما تبر نکرد (همان: ۲۳۱)
به همان شکل قبلی، تفرقه با ما کرد، تبدیل شده است به: کرد تفرقه با ما.
سراب امن و امان است این نه امن و امان/ که ره زدهست فریبش به باور یاران (همان: ۱۶۷)
فریبش به باور یاران ره زدهست، تبدیل شده به: ره زدهست فریبش به باور یاران
از آن حروف درخشان که بر زمرّدِ من/ شعاع سوزنی صبح می نگاشت به زر (همان: ۱۶۳)
شعاع سوزنیِ صبح، بر زمرّد من مینگاشت، تبدیل شده به: بر زمرّد من شعاع سوزنیِ صبح مینگاشت. در اینجا متمم قبل از نهاد آمده است، اما چیدمان نحوی، همان کارکرد را دارد.
نسیمهای جوان سر حرامتان! جز دوست،/ به جای خالی من دیگری نشیند اگر (همان: ۱۶۴)
دیگری به جای خالی من نشیند، تبدیل شده است به: به جای خالی من دیگری نشیند.
بودی تو و دیدی که چه سیراب شکفتند/ آن چار شقایق، به بهار بدن دوست (همان: ۱۱۱)
آن چار شقایق به بهار بدن دوست چه سیراب شکفتند، تبدیل شده است به: چه سیراب شکفتند آن چار شقایق به بهار بدن دوست.
-
- برجستگیِ معنایی نهاد در جایگاه قافیه: وقتی نهاد در جایگاه قافیه قرار میگیرد، به این معنی است که علاوه بر اهمیت قافیه به عنوانِ یک رکنِ ساختاریِ غزل، شاعر تأکید بیشتری روی نقش معناییِ نهاد گذاشته است تا معنای آن را برای مخاطب برجستهتر کند. در بیتهای زیر کلماتی که زیر آنها خط کشیده شده است، این برجستگی معنایی را دارند:
زایندگی گرفته ز تو بطن خاکها/ پاکیزگی گرفته ز تو ذات آبها (همان: ۹۵)
وآن روز دور نیست که فانوس میشوند/ در کوچههای آمدنت آفتابها (همان)
خانم! سلام و شکر که سبز است حالتان/ کم باد و گُم از آینه، زنگ ملالتان (همان: ۲۲۵)
نیّت به روشنایی چشم شما خوش است/ چندانکه آفتاب تمام است فالتان (همان)
انگار قصۀ غم عشقید و بیزمان/ اینسان که کهنگی نپذیرد مقالتان (همان)
ز شعر و زمزمه شوری چنان نمیشنوند/ که رطلهای گرانتر کشند میخواران (همان: ۱۶۷)
زبالههای بلا میبرند جوی به جوی/ مگو که آینۀ جاریاند جوباران (همان)
کجا به سنگرس دیو و سنگبارانش/ در آبگینه حصاری شوند هشیاران؟ (همان)
چو چاه ریخته آوار میشوم بر خویش/ که شب رسیده و ویرانترند بیماران (همان)