“
نتایج پژوهش چانگ و همکاران (۲۰۰۳) نیز گویای آن است که سبکهای فرزندپروری خشن والدین به صورت مستقیم و غیر مستقیم با پرخاشگری فرزندان و مشکلات تنظیم هیجان فرزندان ارتباط دارد. تحقیقات بایر و سگالا[۷۰] (۱۹۹۲) نیز نشان میدهد که پرخاشگری و مشاجره کلامی فرزندانی که به شیوه های فرزند پروری اقتدار تربیت شدهاند کمتر از سبک استبدادی است. در مجموع میتوان گفت که روابط عاطفی سرد و دوریگزین نوجوانان که میتواند نتیجه سبکهای فرزندپروری غیر مقتدرانه و طرد کننده والدین باشد؛ به عنوان صفتی برای پیشبینی رفتارهای پرخاشگرانه و ضد اجتماعی نوجوانان استفاده نمود. افرادی که با این گونه سبک والدینی بزرگی شدهاند میتوان با ویژگیهایی همچون فقدان درگیری عاطفی در روابط و فقدان احساس گناه توصیف نمود (فریک و وایت[۷۱]، ۲۰۰۸). نتایج حاصل از هریک از شیوه های فرزندپروری را میتوان به قرار زیر ذکر نمود:
استبدادی در کودکی: مضطرب، ناشاد، منزوی و ناسازگار، خصومت در صورت ناکامی در نوجوانی: سازگاری کمتر نسبت به همسالان خود تحت روش اقتداری.
آسان گیری در کودکی: تکانشی، نافرمانی و سرکشی، متوقع و وابسته به بزرگسالان، پافشاری کم بر تکلیف. در نوجوانی :خود مهارگری و عملکرد ضعیف در مدرسه، مصرف داروی بیشتر نسبت به همسالان خود در شیوه استبدادی و اقتداری.
شیوه اقتداری در کودکی: سرزندگی و شادابی، عزت نفس بالا،خود کنترلی بالا، رفتار نقش جنسی منفی اندک. در نوجوانی: سطح بالای جرئت خود، بلوغ اجتماعی و اخلاقی،پیشرفت علمی، موفقیت آموزشی و سازگاری اجتماعی بالا.
بخش چهارم؛ راههای بهبود روابط والدین بافرزندان
تاکنون تحقیقات زیادی هم در داخل و هم خارج از کشور در زمینه ارزیابی راهبردهای مختلف بهبود روابط خانواده و به خصوص روابط بین والدین و نوجوانان انجام شده است که میتوان به چند مورد از آن ها اشاره نمود. حقیقت جو (۱۳۷۵) با بهره گرفتن از مشاور گروهی ولی – فرزندی، درک همدلانه بین اولیاء و نوجوانان را افزایش داده و بدین طریق توانست تعارضات والد-فرزندی را کنترل کند. زابلی، ثنایی و حمیدی (۱۳۸۳) در یک طرح آزمایشی برای بهبود روابط دختران و مادران دبیرستانی تهران از رویکرد روان نمایشگری استفاده نمودند. داداش، ثنایی ذاکر و حمیدی (۱۳۸۳) نیز برنامه آموزش بازسازی خانواده بر اساس رویکرد خانواده درمانی ویرجینیا ستیر[۷۲] را برای بهبود کیفیت رابطه مادر– دختری به کار گرفتند. گیتی پسند، آرین و کرمی (۱۳۸۷) درمان راه حل مدار رابه عنوان راهبرد مقابله با تعارضات والد- فرزندی به کار بردند و نتایج نشان داد که این مداخله می تواند باعث کاهش تعارضات بین والدین و نوجوانان دختر شود. سلامی، حسین پور و عطاری (۱۳۸۹) نیز به بررسی اثر بخشی آموزش مهارتهای حل مسئله به شیوه دزوریلا و گلدفرید بر تعارضات والد- فرزند در بین دانش آموزان دختر دبیرستانی شهر بهبهان پرداختهاند. بیانی و اسمعیلی (۱۳۸۹) برای کاهش تعارضات مادر – پسر، خانواده درمانی گروهی با رویکرد راهبردی کوتاه مدت را به خانواده ها آموزش دادند. اسماعیلی نسب، علیزاده، احدی، دلاور و اسکندری (۱۳۸۹) نیز در یک طرح نیمه آزمایشی اثر بخشی دو الگوی آموزش والدین بر اساس اصول آدلری و رفتاری را بر کنترل اختلالات رفتاری کودکان مورد مقایسه قرار دادند. لطفی (۱۳۸۵) نیز طی پژوهش خود تأثیر آموزش مهارتهای هوش هیجانی را بر کاهش تعارضات والد –فرزندی نوجوانان مورد ارزیابی قرار داد. همچنین قدرتی(۱۳۹۱) نیز طی پژوهش خود تأثیر آموزش نظریه گستردن و ساختن و نیز ترکیب آن با شعر درمانی را مورد استفاده قرار داد نتایج نشان داد که این مداخله می تواند باعث کاهش تعارضات ارزشی والد-فرزند، افزایش قدرت استدلال، و کاهش پرخاشگری کلامی و فیزیکی در دختران نوجوان شود.
آنچه در دید اول در تمام این مداخلات صورت گرفته مشترک به نظر میرسد؛ اهمیت خانواده و نقش آموزش والدین در کنترل این تعارضات است. میتوان گفت که خانواده اولین پنجرهی ارتباطی فرزند به جهان خارج است؛ معمولاً اولین تجارب اجتماعی فرزندان در خانواده اتفاق میافتد لذا ایجاد ارتباط بین اعضای خانواده به صورت تعاملات عاطفی بر گفت و گو و سعی در افزایش آن میتواند محیطی هماهنگ و آرام بخش را برای نوجوانان به وجود آورده و در نهایت به سلامت روان و آرامش خاطر آنان منجر شود به همین خاطر مشاهده میشود که تقریباً وجهه اشتراک تمامی این برنامه ها، تلاش در بهبود روابط خانواده است. شروع این تغییرات از سوی والدین آغاز می شود. والدین به شیوه های مختلف و با فراهم نمودن شرایط میتوانند نوجوانان را برای گفت و گو آماده نماید و از طریق شیوهای مشارکتی در صحبت با فرزندانشان مصالحه نماید. با دقت و نزدیکی به او گوش دهند و به آن ها بیاموزند زمانی که مخالفتهایی وجود دارد، نباید هیچ یک از آنها از برقراری رابطه اجتناب نمایند. به جای آن در کنار هم بمانند، موضوع را مورد بحث قرار دهند، مذاکره کنند و گاهی اوقات مصالحه نمایند (کوهن[۷۳]، ۲۰۰۷).
مید[۷۴] اعتقاد دارد که با دادن آزادی بیشتر در انتخاب و اداره زندگی به نوجوانان، و کاهش توقع همنوایی و وابستگی از آنان و تحمل تفاوتهای فردی در درون خانواده میتوان تعارض و تنش والد-نوجوان را به حداقل رساند. علاوه بر این، مید معتقد بود که جوانان را زودتر میتوان در جامعه بزرگسالان پذیرفت. در زندگی اجتماعی باید به نوجوانان مسئولیت بیشتری داد. این روش با حذف گسستگیهای موجود در فرایند رشد، گذار آسانتر و نرمتر را امکانپذیر می کند (رایس، ۲۰۰۱، ترجمهی فروغان، ۱۳۹۱).
با توجه به شواهد و پیشینههای اشاره شده به نظر میرسد الگوهای فرزندپروری اقتداری میتوان در کاهش و جلوگیری از به وجود آمدن تعارضات والد-فرزندی مؤثر و سازنده باشد. همچنین میدانیم که یکی از ابعاد فرزند پروری اقتداری در کنار نظم (کنترل) و خودمختاری (مشارکت آزادانه) بعد حمایت و پذیرش والدین است. ویژگی ارتباطی و حمایتی شامل حمایت هیجانی، ارتباط دوسویه، محیط منعطف و همراه با پاسخ دهی والدین است. یکی از روشهای مداخلهای و درمانی رویکرد آدلر-درایکورس است که برای آموزش نظام فرزند پروری کارآمد میتوان از آن استفاده نمود. برخی اصول مداخلهای که برای درمان اختلالات رفتاری و سازگاری مطرح میکنند عبارتند از: اجتناب از تنبیه، توجه به نتایج منطقی و طبیعی رفتار، تمایز بین انضباط و تنبیه، انتخاب روشهای فرزندپروری برای کودکان و کاربرد دلگرمی[۷۵] .
“