“
ارتباط بین مرحله رشد شناختی و اضطراب در کودکان
نظریه پیاژه، در مورد رشد شناختی کودک، در دوره دوم کودکی آمیخته با لغات اضطراب، ترس و نگرانی است که البته کودکان، آن ها را معمولا به عنوان بخشی از روند رشد طبیعی، تجربه میکنند. هنگامی که این پدیده سبب قطع ارتباط کودک با شرایط یا رویدادهای خاص گردیده یا به حدی ناتوان کننده شود، که به نحو معکوس بر رشد و تعامل اجتماعی کودک اثر گذارد و پاتولوژیک بوده و نیازمند به مداخله درمانی میباشد. اضطراب مفرط و ترس های کودکان،همگی با بروز اضطراب کلی یا اختصاصی در ارتباط با موقعیتهای قابل پیشبینی مشخص میگردند. مطالعه جزیرهویت که توسط راتر و همکاران گزارش گردید، شیوع اختلالات اضطرابی را به میزان ۸٫۶% ذکر کردهاست. در حدود یک سوم این کودکان در این مطالعه، دچار اضطراب مفرط بودند و یک سوم دیگر ترس هایی داشتند که ناتوان کننده شده بود. سایر مطالعات شیوع ترس های مرضی را در کودکان۷% تخمین میزنند، که ۲% آن ها از نظر بالینی ناتوان کننده میباشند گیرد (بیس ول و بلوم کوئیست، ۱۹۹۱، فورهند ومک ماهون، ۱۹۸۱).
اولین سابقهء اضطراب تکاملی طبیعی در ۸-۷ ماهگی رخ میدهد. آن زمان که شیرخوار، شروع به جدایی از مراقبین اولیه خویش می کند، اکثر کودکان در این مرحله، گوش بزنگی و تغییرات خلقی رابروز میدهند که سابقا در جمع غریبه ها نشان نمی داند. این واکنش بیگانه راباید از اضطراب بیگانه که نوعی ناراحتی شدید تر و شامل آشفتگی آشکار روانی و فیزیولوژیک میباشد، افتراق داد. مطالعات باریوس و هارتمن (۱۹۹۷) در سایر کشورها از جمله آمریکا نشان میدهد که کودکان پیش دبستانی به طور معمول ترس هائی در ارتباط با تاریکی، حیوانات و موقعیت های موهوم و خیالی بروز میدهند. اطمینان بخشیدن به والدین معمولا برای گذرطفل از این مرحله، و برخورد درست با کودکان، کافی است اما کودکان دبستانی، به آهستگی ترس های موهوم را رها ساخته و آن ها را با ترس از صدمات جسمانی و سایر نگرانیهای بالقوه واقعی، جانشین میسازند. اضطراب های اجتماعی اکثرا در طی ۱۹-۱۳ سالگی تکامل مییابند.
درباره منشاء ترس ها و ترس های مرضی در کودکان به خصوص در مرحله پیش دبستانی، نظریات مختلفی موجود است. دیدگاه روانکاوی، براین پایه استوار است که کشمکش درونی بیان نشده منجر به رشد نشانه های نوروتیک میگردد. نظریه یادگیری اجتماعی براین باور است که ترس ها و اضطراب های کودک، در متن محیط زندگی کودک آموخته میشوند. گروهی دیگر اعتقاد دارند که نگرانی مفرط با اضطراب مادری مرتبط میباشد.مطالعات گوناگون یک علت ژنتیک را ارائه نموده اند به گونه ایی که مطالعات نشان میدهد ۵۰% دوقلوهای یک تخمکی، به طور همزمان دچار اختلالات اضطرابی بوده اند که در مقایسه با دوقلوهای دو تخمکی، این میزان خیلی بالاتر است(سیموس، ۲۰۰۲).
همچنین مطالعات دال برآنند، که اضطراب از لحاظ ژنتیکی با افسردگی ارتباط دارند. بالاخره تحقیقات اخیر، ارتباط اضطراب مداوم کودکی رابا نشانه هایی ملایم حرکتی نورولوژیک مسجل ساخته است.
کودکان دچار ترس های مرضی، فقط تحت شرایط خاصی دچار اضطراب میگردند. آن ها سعی در احتراز از مواجهه با اشیاء یا موقعیتهایی دارند که به طور خودکار، باعث ایجاد اضطراب میگردند. مانند سایر اشکال اضطراب، ترس ها هنگامی که در عملکرد اجتماعی، بین فردی تداخل نمایند به صورت مرضی در میآیند. از این رو والدین این کودکان باید درصورت مواجه شدن با اضطراب یا وحشت زدگی طفل آرامش خویش را حفظ نمایند. اگر والدین، منقلب شوند طفل نتیجه میگیرد که واقعا چیز ترسناکی وجود دارد و آموزش والدین، یک اصل مهم در اصلاح اضطراب کودک به شمار میآید (سیموس، ۲۰۰۲).
برنشتاین و گارفینکل ،نشان دادهاند که ۷۰% از کودکانی که والدینشان در رابطه با ترس ها و اضطراب مراحل مختلف رشد شناختی آن ها، آموزش ندیده اند، دچار افسردگی، و۶۰% دچار اختلال اضطرابی میباشند (باریوس و هارتمن، ۱۹۹۷).
نتایج برخی از مطالعات نشان میدهد که کودکان دچار اضطراب مفرط، دچار نگرانیهای غیر منطقی از حوادث آینده، مناسب بودن رفتار گذشته و دلواپسی دربارهء صلاحیت وشایستگی به خصوص در جلوی والدین خود میباشند. آن ها اغلب با شکایات جسمی، ارجاع میگردند، به طور قابل ملاحظه ای، خودآگاه و هشیار و نیازمند اطمینان بخشی فراوان هستند و در حفظ آرامش، مشکل دارند.شروع اضطراب در آن ها ممکن است تدریجی یا ناگهانی باشد. این اختلال، معمولا در کودکان سفید پوستی دیده می شود که بزرگترین طفل خانواده میباشند و در مقایسه با خانواده کودکان، دچار سایر اختلالات اضطرابی هستند و خانواده های آنان، از سطح اجتماعی اقتصادی برتری برخوردارند و والدین در برخورد با کودک، بسیار نگران صلاحیت و شایستگی خود میباشند و با سخت گیری با این کودکان، برخورد می نمایند (کار، ۲۰۰۰).
بررسیها نشان میدهد که دخترها و پسرها، به یک نسبت گرفتاراین مسئله میشوند. کودکان دچار اضطراب مفرط، بیش از کودکان دچار اختلال هراسی مورد تشخیص قرار می گیرند و اغلب، اضطراب مفرط تا زمان بلوغ آشکار نمی شود و این مسئله درمان و وخامت آسیب زایی روانی آن ها را پیچیده تر میسازد (کندال و مک دونالد، ۱۹۹۳).
آشکار گردیده که بسیاری از موقعیتهای مرضی- روانی نوجوانان و بالغین مانند اختلالات سلوک و یافته های غیر عادی گوناگون منش، که قبلا ناشی از تعارضات روانی درونی در نظر گرفته می شدند با سوانح قبلی همچون اضطراب های دوران کودکی ارتباط دارند. بسیاری از این اضطراب ها، نیز ریشه در رفتار غلط والدین با کودکان دارند که نیازمند توجه تخصصی بالینی میباشند (ورنبرگ، لاگرکا، سیلورمن و پرین اشتاین، ۱۹۹۶).
مروری بر مطالعات صورت پذیرفته در رابطه با رشد شناختی کودک در مرحله پیش عملیاتی
مطالعات گوردون (۲۰۰۰)، در رابطه با اهمیت و ضرورت فرزند پروری نشان میدهد که میلیونها پدر و مادر جدید هر ساله این وظیفه را بر عهده می گیرند در میان آن ها بیشترین مشکلاتی که هر کسی میتواند داشته باشد، نگهداری از کودک است، یک موجود درمانده که ما دربرابر بهداشت روانشناختی و جسمی او مسئولیت کامل داریم تا او را به فردی مولد، مسئول و یک شهروند اجتماعی تبدیل کنیم. او در ادامه روی آموزش والدین برای به عهده گرفتن این نقش حیاتی تأکید میکند.
“