“
۲-۲-۳-۳-۳- نظریه آدلر
آدلر در سال ۱۹۳۷ ابتدا از «گرایش به قدرت» به عنوان نشانه ای از تلاش های فرد برای سازگار شدن با احساس درماندگی حاصل از تجارب کودکی سخن می راند،این تلاش تدریجا به تأکید برتری جویی تبدیل شد.از نظر او تلاش برای برتری به معنی تلاش برای بهتر بودن از دیگران نیست،در ضمن این مفهوم گرایش خودپسندانه یا سلطه جویانه یا نظر اغراق آمیز درباره توانایی ها و دستاوردهای ما نیست.منظور آدلر انگیزه ای برای کمال بود.واژه کمال از کلمه لاتین به معنای کامل بودن گرفته شده است.نظر آدلر این بود که ما برای برتری تلاش میکنیم تا خود را کامل کنیم و خود را به صورت کامل و یکپارچه در آوریم.این هدف فطری از نظر آدلر به سمت کامل بودن و یکپارچگی و به سمت آینده گرایش دارد.درباره تلاش برای برتری دو نکته وجود دارد.اولا این تلاش به جای اینکه تنش را کاهش دهد آن را افزایش میدهد.تلاش برای کمال به مصرف انرژی و به خرج دادن تلاش نیاز دارد.ثانیاً،تلاش برای برتری به وسیله فرد و جامعه هردو آشکار می شود و افراد و جامعه هر دو ارتباط و وابستگی متقابل دارند.از نظر آدلر،انسان ها دائما برای این هدف خیالی و آرمانی تلاش میکنند.از دید او تلاش برای دست یابی به کمال در شکل روان رنجور میتواند با گرایش به قدرت و کنترل دیگران خودنمایی کند،ولی در شکل بهنجار میتواند به گونه نیروی محرکه ای برای تلاش و کوشش به سوی اتحاد و کمال باشد(شولتز و شولتز،۱۳۸۹).
۲-۲-۳-۳-۴- نظریه راجرز
راجرز معتقد بود تمامی آدم ها یک نیروی انگیزشی اساسی دارند که گرایش به شکوفایی است.وی گرایش به شکوفا شدن را به این صورت تعریف میکند: «گرایش فطری ارگانیسم به پروراندن همه استعدادهایش به طوری که بتواند به زندگی ادامه دهد و پیشرفت کند».خود شکوفایی و تبدیل به شخصی با کارکرد کامل بسیار دشوار است،زیرا نیازمند آزمون، رشد، گسترش و به کارگیری پیوسته همه تواناییهای بالقوه شخص است(خسروی و علیزاده صحرایی،۱۳۸۸).از نظر راجرز، فرد کامل نتیجه مطلوب رشد روان شناختی و تکامل اجتماعی است.او چند ویژگی افراد کامل(خود شکوفا) را نام برد:
-
- افراد کامل نشان میدهند که از تمام تجربیات آگاهند.و آن ها پذیرای احساس های مثبت، مانند جرئت و عطوفت و احساس های منفی،نظیر ترس و عذاب هستند.
-
- افراد کامل در هر لحظه به طور کامل و پرمایه زندگی میکنند و تمام تجربیات آن ها به صورت بالقوه تازه و جدید هستند.تجربیات را نمی توان پیشبینی کرد ولی می توان به جای مشاهده صرف، به طور کامل در آن ها مشارکت کرد.
-
- افراد کامل به ارگانیزم خودشان(رفتار و احساس های خویش) اعتماد میکنند.منظور او این بود که تمام اطلاعات به صورت همخوان با خودپنداره فرد کامل پذیرفته میشوند.هیچ چیز تهدید کننده نیست؛ همه اطلاعات را می توان درک،ارزیابی و به دقت سبک سنگین کرد.
-
- افراد کامل بدون قید و بندها و بازداری ها احساس میکنند در تصمیم گیری ها آزاد هستند.این امر موجب احساس قدرت می شود زیرا می دانند که آینده آن ها به اعمال خودشان بستگی دارد و به وسیله شرایط فعلی، رویدادهای گذشته، یا افراد دیگر تعیین نمی شود.
-
- افراد کامل خلاق هستند و هنگامی که شرایط محیطی تغییر میکند به صورت ثمربخش و سازگارانه زندگی میکنند.خودانگیختگی همراه خلاقیت است.افراد کامل انعطاف پذیرند و به دنبال تجربیات و چالش های تازه هستند.
- افراد کامل برای به حداکثر رساندن استعداد خویش، نیاز مستمر به رشد دارند.راجرز برای توصیف افراد کامل از کلمه شکوفا کننده نه شکوفا شده استفاده کرد.او می نویسد که کامل بودن «یک مسیر است نه مقصد».اگر تلاش و رشد کردن متوقف شوند، در این صورت فرد خودانگیختگی، انعطاف پذیری و گشودگی را از دست میدهد(شولتز و شولتز،۱۳۸۹).
۲-۲-۳-۳-۵- نظریه الیس
الیس معتقد است که از خصوصیات اصلی انسان توانایی فوق العاده او در اندیشیدن است و به ویژه، توانایی فوق العاده او در اندیشه درباره شیوه اندیشیدن خویش است.انسان از راه اندیشه درست و منطقی میتواند همان گونه که مایه اضطراب خود می شود،خود را از شر ناراحتی های خویش نیز رها کند.الیس اضطراب و اختلالات رفتاری را زاده شیوه تفکر خیالی و بی معنای انسان میداند به همین دلیل وجود برخی اعتقادات را در ذهن فرد غیرمنطقی میداند:
-
- اعتقاد به اینکه لازمه احساس خود ارزشمندی، وجود حداکثر شایستگی،کمال و فعالیت شدید است.دست یابی به چنین شایستگی نیز امکان پذیر نیست و تلاش وسواسی در راه به دست آوردن آن، فرد را به اضطراب و بیماری روانی دچار میکند و در زندگی احساس حقارت و ناتوانی به فرد میدهد.
-
- اعتقاد به اینکه هر مشکلی همیشه یک راه حل درست و کامل دارد و اگر انسان به آن راه حل دست نیابد بسیار وحشتناک و فاجعه آمیز خواهد بود.
- اعتقاد فرد به اینکه اگر رویدادها آن گونه که او میخواهد نباشند، اوج ناراحتی و بیچارگی به بار میآید و این امر فاجعه آمیز خواهد بود.
به عقیده الیس دیگر گرایشات ذاتی و نامطلوب هر انسانی، احساس نیاز شدید به این که خود را برتر از دیگران و صاحب همه مهارت ها بداند،دست یازی به نظرات احمقانه و بی بنیاد،پرداختن به تفکر آرزومندانه، توقع خوبی و خوش رفتاری پیوسته از دیگران، محکوم کردن خود در مواردی که ضعیف عمل میکند و گرایش ژرف به زودرنجی و برآشفتگی عاطفی است.از دید الیس، اگر انسان به این تمایلات طبیعی(در عین حال ناسالم) خود دست نیابد خود،دیگران و دنیای بیرون را مورد سرزنش و نکوهش قرار میدهد(به نقل از شفیع آبادی،۱۳۸۱).
۲-۲-۳-۳-۶- نظریه بندورا
“