وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / بحر مجتث مثمن اصلم
موضوع کلی:شب زنده داری عاشق وگریه وزاری در راه عشق
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-شرمسارکردن گریه، تشخیص./بی قرار شدن دل، کنایه از عاشق شدن./
۲-کوهکن، کنایه از فرهاد، تلمیح به داستان عشق ورزی شیرین و فرهاد.رجوع کنید به غزل ۳۰۸٫/ در سنگ کارکردن، معادل اثر کردن در سنگ ، مؤثر واقع شدن./
۳-شمع جمال، تشبیه بلیغ اضافی./در پرده ماندن، کنایه از پنهان شدن./
۴-اعتبار کردن، کنایه از اعتبار قائل شدن./
۵-برق وصل، تشبیه بلیغ اضافی وجه شبه زودگذر بودن ایام وصال مراد است./
۶-کمند وفا، تشبیه بلیغ وجه شبه ادامه داشتن وفا ومحبت مراد است./ تلمیح به داستان لیلی ومجنون./
۷-توبه اصطلاح عرفانی است. حضرت علی (ع) درحدیثی ، توبه را این چنین تعریف کرده اند:« اَلتوبَهٌ نَدَمٌ بِالقَلبِ وَاِستِغفارٌبِاللِسانِ وَتَرکٌ بِالجَوارِح واِضمارٌ اَن لا یَعودَ…..»
توبه عبارت است از پشیمانی در دل وآمزش با زبان وترک گناه به وسیله ی اعضاء وتصمیم قلبی که دیگر به گناه باز نگردد.(آمدی،۱۳۷۷:ج۱، ۱۷۳)./ زهد، پرهیزگاری./
غزل ۴۲۴
از روزگار تیره دلم بر غبار چند ؟ ای آفتاب، شام غم صبح عیش کن از خون دل کنار و برم لاله زار شد وصلت به کام غیر و من از غیرتم هلاک عمری بود که منتظر جان سپردنم شد اهلی از جفای تو دیوانه عاقبت |
روزم سیاه شد ستم روزگار چند؟ دود چراغ و محنت شبهای تار چند ؟ خود در میان آتش و گل در کنار چند؟ چون دست من به گل نرسد زخم خار چند؟ مردم ز انتظار اجل، انتظار چند؟ عقل و شکیب تا کی و صبر و قرار چند؟ |
وزن:مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن / بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
موضوع کلی:خو کردن به تنهایی وتحمل سختی ها برای رسیدن به مقصود
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-دل بر غبار بودن، کنایه از غمگین وافسرده بودن./ روزگار کسی سیاه شدن، کنایه از بدبخت شدن./ستم روزگار تشخیص./
۲-ای آفتاب، تشخیص./شام وصبح، تضاد./ دود چراغ خوردن، کنایه از تحمل سختی ها ومشکلات./ مفهوم بیت تحمل سختی ها برای رسیدن به هدف./
۳-لاله زار شدن کنار و بر از خون دل ، اغراق است./ گل استعاره از معشوق./
۴-غیرت، اصطلاح عرفانی است .رجوع کنید به غزل ۳۱۲٫/ گل وخار تضاد ./ دست به گل نرسیدن، کنایه از به وصال نرسیدن./
۵-عمر، کنایه از مدت طولانی./تکرار انتظار ومنتظر وانتظار آرایه اشتقاق است./
۶-شکیب، شکیبایی وصبر./مفهوم بیت صبر کردن درهنگام سختی ./
غزل ۴۲۵
سفید موی و سیه نامه از گنه تا چند؟ چو شمع چند بسوزم به کنج غم بی تو جهان به دیدن دیدار دوست خوش باشد تو ساقی دگران ما به دیده ی حسرت برادران طریقت چرا نمی پرسند دلا جو نشنود آن بت فغان و زاری تو |