«سید میران با مهربانی تحکم آمیز و مردانه که گوهر ذاتی اش بود دوباره به او دلگرمی داد:از هر لحاظ خاطرت آسوده باشد.» (همان:۱۰۹)
«سید میران از سر تمسخر میان کلام او رفت و گفت:شراب بهشتی را چشیده که اینطور نطقش گویا شده است.» (همان:۱۰۱)
«بیژن با شادی خلانه به پدر خبر داد:امروز در خانه ما عروسی بود» (همان:۳۹۰)
«صفیه بانو به طعنه گفت:ندزدیده، یواشکی برداشته است» (همان:۳۹۹)
استفاده بجا از کنایه ها و ضرب المثل ها و تلمیحات از جمله خصوصیاتی است که گفت و گوهای شوهر آهو خانم را زیبا ساخته است.
«چه دارند که بگویند. دستی که مو ندارد بیا یک دانه از کفش بکن. نه می خوریم، نه می دهیم، نه حاشا می کنیم، این زبان حال آنهاست. (قبض ها را تا کرد و دوباره در کیف گذاشت) باید جان خودم این ها را هم بگذارم در کوزه و آبشان را بخورم. آنروزی که من گردن شکسته این پول را به آن ها دادم خیال نمی کردم که این قدر مردمان دنده پهن، بیکاره و گوش بر باشند. گفتند بذر نداریم، ارباب به ما تقاوی نداده است. نمی دهد، رعیتمان به زمین مانده است و از این قبیل عزّ و جزها. و حالا ای کاش این ها هم، مثل دیگر بدهکاران با غیرت که دیدار طلبکار را حیض خود می دانند و تا می توانند از او رو می پوشانند، گورشان را از در این خانه گم می کردند و من هر صبح و عصر هیکل نحسشان را نمی دیدم.
آهو به طرز شومی سرتکان داد:
-هی هی! نه،خیالت کاملاً آسوده باشد.این جماعت که ترا ناندانی گیر آورده اند یقین داشته باش تا سفره آردی را هم نتکانند و نخورند دست بردار نیستند.تا وقتی ریشت را به دست این کهنه آپارتی داده ای غیر از این هم نباید انتظار داشته باشی. بارک الله شوهرم که گاودوشای براخاص و خان بابا شده ای. با همه زرنگی و حسابگریت که اگر مارمالت را می خورد قی میکرد حالا داری مفت پانصد می بازی. کردها که خود ما هم پشت در پشت جزء آن ها بوده ایم و هستیم روی هم رفته مردمان بدی نیستند، اما این ها نمی دانم چه حسابی است که…» (همان:۵۸۲)
-«بگو، بگو، گفته های تو را تصدیق می کنم. تو نه تنها، چنانکه می گویی، آن موجودی نیستی که اول بودی، بلکه اصلاً گویی در عالم خاکی ما فرزندان آدم جای نداری. این نیمچه خدا یا انسان مسیحادم، همچون پروانه که قبل از پیله کرم زشت و زمین گیری بیش نیست، از لطف مخصوص خود بر دوش های تو بال های ظریفی رویانده است تا جولانگاهت آسمان، نشیمنت گل و غایت زندگی و آرمان هایت نور و زیبائی باشد.این طور نیست؟ اما نه عزیزم، چشم هایت را باز کن تا به جای بال چه می بینی؟ شیطان لعین، همچنانکه شانه های ضحّاک را لمس کرد و بر آن جفتی مار ویانید، بر دل تو بوسه زده است تا در آن کرمی پدید آید و کم کم به اژدها تبدیل گردد، چنان که می بینیم و خود نیز منکر آن نیست، اژدهائی آن قدر زشت و دوزخی که روزگارت را به سیاهی بکشاند،اژدهائی که خوراک آن از مغز سر کودکان من است. این برداشت ها و در آمدها، با این صحبت ها و سوز و گدازهایی که از آن خون می چکد برای من جای هیچ گونه حرف و حق و چون و چرائی باقی نمی گذارد که روزگار بدبختی ما تازه در عقب است، که سر بزرگ زیر لحاف است…» (افغانی، ۱۳۴۵: ۶۸۶)
گفت و گو در شوهر آهو خانم، گفت و گویی است تازه و با روح زیرا هر جمله آن گویا است و گفت و گوها در بسط داستان یا وصف اشخاص و انتقال صحنه نقش معینی دارند. دیگر آنکه گفت و گو با حوادث داستان، وضعیت صحنه، اتمسفر داستان و با خصوصیات فردی، یعنی خصوصیات روحی و اخلاقی(نه سطح معلومات) افراد داستان در لحظه خاص سازگار است.
اگر چه افغانی، در شوهر آهو خانم، گفت و گوهایی در دهان شخصیت های داستان خود می گذارد که با سطح معلومات موقعیت اجتماعی آنها ناهماهنگ است اما گفتگوی میان شخصیت ها با نشان دادن فعل و انفعال افکار و ویژگی های روحی و خلقی افراد، علاوه بر اینکه احساس طبیعی و واقعی بودن را به خواننده منتقل می کند به داستان نیز عمق می بخشد.
۱۰-۷-کنش و حادثه در شوهر آهوخانم
حوادث در داستان به دو دسته اصلی و فرعی تقسیم می شود: (یونسی،۱۳۷۹: ۱۵۳)
حوادث اصلی یا طرحی: «حوادثی هستند که وجودشان برای طرح داستان ضروری است. این حوادث همان رشته وقایعی هستند که در فکر نویسنده به هم گره خورده اند و بر روی هم طرح داستان را به وجود آورده اند و چنانچه طرح داستان، طرح در خور و جامعی باشد، حذف یا تغییر هر یک از آنها، داستان را پاک دگرگون خواهد ساخت.» (همان: ۱۵۳)
حوادث فرعی یا بسط دهنده:«این حوادث، حواث کمکی هستند و نویسنده به یاری آن ها طرح داستان را گسترش می دهد، حلقه های آن را که همان حوادث اصلی باشند به هم می پیوندد یا با بهره گرفتن از آن ها راه را برای وقوع حوادث اصلی هموار می کند یا آن ها را کامل می کند، این حوادث می تواند جزء مهمی از حوادث داستان را تشکیل دهد و به توصیف اشخاص و محیط داستان مساعدت کند اما به هر حال در درجه دوم اهمیت قرار دارند و با حذف یا تغییر هر یک از آنها تغییری اساسی در داستان روی نخواهد داد.» (همان:۱۵۴)
برای حوادث فرعی سه نوع کارکرد قائل شده اند: (یونسی،۱۳۷۹: ۱۶۵)
-
- پیش بردن آکسیون داستان
-
- آشکار ساختن خصوصیات و صفات ویژه آدم های داستان
-
- قراردادن خواننده در جریان محیط داستان
یونسی، معتقد است «هر حادثه ای باید یک یا چند وظیفه را از این وظایف را انجام دهد، درغیر این صورت جایی در داستان نباید داشته باشد، زیرا تراکم این گونه حوادث بی اهمیت، حوادث مهم را از نمود خواهد انداخت و در نتیجه داستان را بی مایه خواهد کرد.
حوادث اصلی در شوهر آهو خانم:
در بعد از ظهر یکی از روزهای اواخر زمستان، سید میران، هما را در دکان نانوایی می بیند. هما از گذشته تلخش با او سخن می گوید:
چند شب بعد سید میران بر حسب تصادف هما، را در سبزه میدان می بیند با اندیشه کمک به او تعقیبش می کند، هما متوجه سید میران می شود هما، پس از گفتگوی طولانی با سید میران از او کمک می طلبد.
سید میران برای گفتگو با هما به خانه حسین خان، می رود. هما به سید میران پیشنهاد می کند تا او را به عقد موقت خود درآورد. دو روز از عید فطر گذشته است، طرف عصر، سید میران، هما را همراه با خود به خانه می آورد.
عصر است، آهو در گفتگویی که با هما راجع به پیراهن او دارد متوجه ارتباط هما با سید میران می شود.
شب، آهو به سید میران اعتراض می کند، سید میران که سخت عاشق و دلبسته هماست در دفاع از خود به بهانه حفظ آبرویش به آهو می گوید: هما را صیغه خواهد کرد.
صبح با رفتن آهو به حمام، سید میران همراه با هما به محضر می رود.
فردای آن روز، آهو متوجه عقدی بودن هما می شود.
آهو برای طلب کمک به خانه میرزا نبی می رود، میرزا نبی با آوردن سید میران و هما به خانه خود، آن ها را با هم آشتی می دهد. شب سید میران به اتاق آهو می رود و میان هما و آهو نوبت می گذارد.
ننه اصغر، دلاک حمام، به خانه سید میران می آید، با دیدن هما، او را به جا می آورد، گذشته هما را برای آهو تعریف می کند.
آهو آنچه را که از ننه اصغر شنیده برای سید میران بازگو می کند، سید میران با حالت قهر اتاق را ترک می کند و نزد هما می رود. با مشاجره آهو با هما و سید میران، سید میران با آهو قطع رابطه می کند و از آن شب به بعد نوبت به هم می خورد.
سید میران با حرف مهدی، به اتاق آهو می رود و پس از آشتی با او، دوباره نوبت برقرار می شود.
سید میران به بهانه ترس هما در شب های غیر نوبت دوباره از رفتن نزد آهو سرباز می زند.
یک روز سرد پائیزی، سید میران به اتاق آهو می رود، آهو با ناآرامی به او پرخاش می کند و دست دادخواهی به سوی او دراز می کند، اما سید میران با خشم به او پرخاش کرده و می گوید: نه تنها از او متنفر است که خوف جانی دارد.
سید میران به دلیل لو رفتن اجناس قاچاق ضرر سختی را متحمل می شود.
طرف عصر است، سید میران به خانه باز می گردد، در کوچه هما را با پیراهن آستین کوتاه و دامن کوتاه می بیند، از دیدن او با این سر و وضع و لودگی های مردم کوچه و بازار نسبت به او، سخت آشفته می شود، پس از یک مشاجره سخت با هما، هما خانه را ترک می کند و به منزل حسین خان ضربی می رود. خورشید و آهو به دستور سید میران به دنبال او می گردند اما هیچ نشانی از او نمی یابند.
فردای آن روز سید میران، با خانجان برخورد می کند، خانجان زنی را در فاحشه خانه که به جای هما اشتباه گرفته است به سید میران نشان می دهد ،سید میران چنان خشمگین می شود که یکسر به محضر می رود و هما را سه طلاقه می کند.
فردا صبح، هما همراه با میرزا نبی شب پیش برای وساطت به خانه میرزا نبی رفته با او به خانه سید میران باز می گردد. میرزا نبی برای حفظ آبروی دوستش به دروغ می گوید: هما هر دو شب در خانه او بوده است.
خالو کرم که از چغا سفید به شهر آمده وساطت هما را می کند و سید میران را قانع می سازد که طلاق هما به این شکل به نفع آبروی سید میران و هما نیست.
سید میران برای اجاره کردن باغ موریچی همراه با هما به آنجا می رود و قبل از رفتن خود، کچونامی را که قابل اعتماد نیست موقتاً پشت ترازو به جای حبیب که رفته است می گذارد.
روز پنجم سفر، در راه بازگشت، سلیمان خود را به سید میران می رساند و به او خبر می دهد که ترازو دار دخل دو روز دکان را که حواله طلبکار بوده است را یکسر به جیب زده و سر زیر آب کرده است. سید میران ضرر جبران ناپذیری می بیند چنانچه دکان تا دو هفته شل و ول می شود.
شاطر زمان، به دنبال حبیب می رود و او را به دکان باز می گرداند.
ظهر است در حالی که سید میران در اتاق مشغول استراحت است، طالب به او خبر می دهد که ارژنگی، یکی از مامورین آشنا با سید میران، نان پیرزنی را جلوی دکان از دستش می گیرد و پس از کشیدن متوجه می شود که یک چارک آن کم است، بلوا به پا می کند و پول پیرزن را می گیرد و به او می دهد. پس مدتی با یک پاسبان و دو مامور باز می گردد، پس از حراج کردن نان های دکان، دکان را به علت گرانفروشی به مدت یک ماه تخته می کند.
سید میران در غیاب آهو که به سراب، به منزل تازه خریده میرزا نبی رفته است خانه را می فروشد.
فردای آن روز سید میران با تحویل دادن دکان، همراه با هما عازم همدان می شود، آهو که توسط خورشید از فروش خانه و قصد و سفر سید میران آگاه شده به شهر باز می گردد، به گاراژ می رود و باز گردان سید میران به خانه، خود و فرزندانش را از بدبختی بزرگتر نجات می دهد.
هما نیز همراه با البرز، راننده اتومبیل که عاشق سابق اوست به همدان می رود.