۴-۱۱- طنز وهزل و هجو ولعن در مقایسه با معنای اصطلاحی نقد
طنز: به خلاف هجو و هزل، منزّه و پاکیزه است و پا از جادهی شرم و تملک نفس بیرون نمینهد.
هزل: برخلاف طنز که به منظور اصلاح معایب و مفاسد اجتماعی به کار گرفته میشود، غرضی جز شوخی ندارد و این غرض، عموماً فردی است و برای انتقام جویی شخصی از آن استفاده میشود. هزل در لغت، به معنی مزاح کردن و شوخی و در مقابل جدّ است و در آن از کلمات نامناسب از نظر اخلاقی و یا حرام استفاده میشود؛امّا همیشه چنین نیست و گوینده بدون استفاده از این گونه الفاظ نیز نفرت شخصی خود را به کسی نشان میدهد.
هجو و هجا و تهجا، هر سه مصدر از هجا یهجو است، هجاء و هجو، ضد مدح و ثنا را گویند.. پس آن مترادف ذمّ است و برخی گفتهاند: هجاء ذکر معایب و کاستیها و بازگو کردن زشتیها است. در لغت، مذمّت، دشنام بد گفتن و نکوهیدن معایب کسی، گروه یا چیزی است و معمولاً با دشنام، ناسزا و سخنان تند همراه است؛ امّا در اصطلاح، ادیبان عبارت است از نوعی شعر غنایی که بر پایه نقد گزنده و دردانگیز است و گاهی به دشنامگویی یا ریشخند مسخرهآمیز و دردآور نیز می انجامد و آن مقابل مدح است و هر گونه تکیه و تأکیدی بر زشـتیهای وجودی یک چیز، خواه به ادّعا و خواه به حقیقت، هجو است (نیکوبخت ۱۳۸۰، ۲۷).
در ادبیات عرب، به دلیل کثرت جنگها، غارتها و خشونتهای جاهلی، هجو به عنوان یکی از ابواب و فنون مستقل شعر این دوره به کثرت دیده میشود. در واقع هجو برای شاعر بدوی به منزلهی سلاح قبیله اوست که بدان از شرف و ناموس قبیله ی خویش دفاع کند. بنابراین بیشتر جنبهی قبیلهای دارد تا شخصی.
پس هجو در شعر عرب مخصوصا پیش از اسلام از جایگاه ویژهای برخوردار است و “جَرول بن اوس العسبی” ملقب به حطیئه (متوفی ۵۱ هق)، اخطل (۹۲-۲۰ ق)، فرزدق (۱۱۴-۱۹ق)، جریر (۱۱۴-۳۳ق) از پرآوازهترین هجو سرایان عرب هستند.
و اما لعن: عبارت است از: طرد و دور کردن و نفرین و دعای بد. و برخی گفتهاند: لعن از جانب خدا در آخرت به معنای کیفر و عقوبت و در دنیا، انقطاع از رحمت الهی و عدم موفقیت میباشد.
لعن از زبان انسانی نسبت به انسان دیگر، به معنای نفرین میباشد. در قرآن کریم بعضی افراد، بیش از چهل بار، بخاطر داشتن بعضی از صفات و حالات، مورد نقد و لعن و هجو خدا، رسول، ملائکه و مؤمنان قرار گرفتهاند؛ ۱-شیطان: (الحجر آیه ۳۵ - ۷۸)، ۲ -کافرین: (البقره آیه ۱۶۱)- (الأحزاب ۶۴)، ۳-مشرکین و منافقین: (الفتح آیه ۸ -التوبه ۶۸)، ۴-ظالمین: (هود آیه ۱۸ -غافر ۵۲)، ۵- مفسدین فی الارض: پیمان شکنان و کسانی که قطع صله رحم میکنند (الرعد /۲۵)، ۶ – دروغگویان: (آل عمران /۶۱)، ۷-یهود و اصحاب السب: (المائده /۷۸ و النساء /۴۷)، ۸ -کتمان کنندگان حقیقت: (البقره /۱۵۹)، ۹-بهتان زنندگان به زنان پاکدامن: (النور /۲۳)، ۱۰-آزار دندگان به پیامبر (ص) (الأحزاب /۵۷)، ۱۱-قاتل مؤمنین: (النساء / ۹۳)، ۱۲- جهنمیان: (الأعراف /۳۸).
مثلاً به عنوان نمونه درسوره عبس آیه۱۷و۱۸ آمده است:«قُتل الانسان ما اکفره منای شی خلقه»؛ مرگ بر این انسان چقدر ناسپاس است خدا او را از چه چیزی آفریده. این جمله نفرینى است بر انسان که طبعش طبع دلدادن به شهوات و پیروى هواى نفس، و فراموش کردن پروردگار خود، و استکبار ورزیدن از پیروى اوامر او است.
جمله (ما اکفره) شگفت انگیزى از اصرار انسان در کفران، و پوشاندن حق صریح است، با اینکه او خودش مىبیند و احساس مىکند که مدبر خود نیست، و کسى جز خداى سبحان مالک تدبیر امر او نمىباشد (طباطبایی ۱۳۷۴).
پس مراد از (کفر) در این جمله مطلق حق پوشى است، که دو مصداق دارد: یکى انکار ربوبیت خدا، و یکى ترک عبادت او است، و موید این سخن ذیل آیه است که به جهات تدبیر ربوبى اشاره مىکند البته آن جهاتى که با حق پوشى و ترک عبادت تناسب دارد. ولى بعضى از مفسرین، کفر در این آیه را به ترک شکر و کفران نعمت معنا کرده اند. و این توجیه هر چند در جاى خود صحیح است ولى مناسبتر از نظر سیاق همان معنایى است که ما براى کفر کردیم.
در کشاف در شیوه نقد جمله (قتل الانسان) میگوید: نفرینى است بر انسان و این نفرین در اصطلاح عرب از هر نفرین دیگر شنیعتر است چون کشته شدن، بزرگترین شدائد دنیایى و رسوایىهاى آن است و جمله (ما اکفره) شگفت انگیزى از افراط انسان در کفران نعمت خداى تعالى است و آن گاه گفته این دو جمله با همه کوتاهیش خشنترین نفرینى است که به گوش عرب مىخورد و غلیظترین اسلوب و پردلالتترین کلام بر سخط و خشم گوینده است و از این دو جمله با همه تقاربى که در دو طرف آن است هیچ کلامى در مذمت دامنه دارتر از آن دیده نشده و هیچ کلامى جامعتر از آن در ملامت یافت نمى شود.
بعضى هم گفتهاند که: جمله (ما اکفره) استفهامیه است، و مىپرسد که چه چیز انسان را کافر کرده ولى وجه قبلى بلیغتر است (زمخشری ۱۴۰۷).
بیشتر واژه شناسان و مفسران قرآن، استهزا را هم معنای با تمسخر دانستهاند. این واژه به معنای آن است که
کسی را تحقیر کنند و شأن و منزلت او را پایین آورند و یا یکی از مبانی، اصول و آموزههای انسانی و دینی را بیارزش جلوه دهند و آن را به ریشخند بگیرند: «قُلْ أَِ اللّهِ وَ آیاتِهِ وَ رَسُولِهِ کُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ»؛ بگو آیا خدا و آیات او و پیامبرش را تحقیر میکنید؟! شیوههای نقدی این استهزا و تمسخر، گاه با زبان است و گاه با عمل؛ مانند اشاره، کنایه، تعریض و تقلید حرکات و گفتار؛ به گونهای که بینندگان و شنوندگان بالطبع از آن سخن، اشاره یا تقلید بخندند. منافقان با این که تظاهر به اسلام میکردند و در جامعه اسلامی و میان مسلمانان زندگی میکردند، مؤمنان واقعی را به بهانههای گوناگون، بویژه، به خاطر انفاقها و صدقاتشان مورد تمسخر و استهزا قرار میدادند که بعضی از آیات به این حقیقت اشاره دارند؛ مثل آیه: «الَّذِینَ یَلمِزُونَ المُطَّوّعِینَ مِنَ المُؤمِنیِنَ فِی الصَّدَقاتِ وَالَّذِینَ لا یَجِدُون الا جُهدَهُم فَیَسخَرُونَ مِنهُم سَخِرَ الله مِنهُم وَ لَهُم عَذابٌ الیمٌ»؛ کسانی که عیب جویی میکنند از آن مؤمنانی که در صدقات، بیش از حد واجب انفاق میکنند و آن مؤمنانی که ضمن تهیدستی، از صدقه دادن از آن مقدار ناچیز اموالی که در اختیار دارند، مضایقه نمیکنند و آنان را مسخره و تحقیر میکنند خداوند آنها را مسخره و تحقیر خواهد کرد و عذاب دردناکی در انتظارشان خواهد بود” (توبه/۷۹)
از آنجا که واژگان دیگری هم هستند که با واژه استهزا تقریبا هم معنی هستند؛ از این رو افزون بر بیان معنای آن، به بررسی واژههای همزه، لمزه و تنابز نیز پرداخته میشود. همچنین آیههایی مثل: «هُمَزه» و «لمزه» هر دو صیغه مبالغه است. اولی از ماده «همز» در اصل به معنی «شکستن» است و از آنجا که افراد عیب جو و غیبت کننده، شخصیت دیگران را درهم میشکنند، به آنها «همزه» اطلاق شده است. “همز” به معنای عیب جویی در غیاب شخص و “لمز” از ماده «لَمز» (بر وزن رمز) به معنای عیب جویی در حضور شخص و مسخره کردن وی آمده است.
از مجموع سخنان واژه شناسان به دست میآید که این دو واژه به یک معنا هستند و مفهوم وسیعی دارند و هر گونه عیب جویی، غیبت، طعن و استهزا را به وسیله زبان، علائم، اشارات، سخنچینی و بدگویی شامل میشوند. «تنابُز» به معنای لقب زشت به کسی دادن است: «وَ لا تَنابَزُوا بِاْلأَلْقابِ»؛ و با القاب بد، یکدیگر را نخوانید.
«وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَه» (همزه /۱) ویل (نام چاهی در جهنم) وای بر هر عیب جوی مسخره کننده باد، ترجمه میگردد خواننده و شنونده با قیاس خدا به خود، گمان میکند که خدا دارد افراد را مثل ما نفرین میکند، میپرسند: مگر خدا هم هجو (نفرین) میکند؟ مگر نفرین تقاضا نیست و تقاضا نشانه عجز و… ؟ در حالی که نفرین و لعن خدا با لعن و نفرین غیر خدا (ملائکه و مؤمنان از جن و انس که همراه خدا از لعن کنندگاه هستند) تفاوت دارد.
به همین جهت در آیه، لعنت تکرار شده: «أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُون» (بقره /۱۵۹)
لعن خدا یعنی طرد و دور کردن کافران و ظالمان از رحمت و مغفرت و بهشت و انداختن آنها در جهنم.
علامه طباطبایی مینویسد: این جمله کیفر کسانى را بیان مىکند که آنچه از هدایت و آیات که خدا نازل کرده بود، کتمان کردند. کیفر عبارت است از لعنت خدا و لعنتى دیگر از هر لعنت کننده (طباطبایی ۱۳۸۹، ۵۸۷)
در قرآن کریم در سوره مَسد آمده که خداوند ابولهب را نفرین کرد و این نمونه دیگر از شیوه هجو در قرآن است «تَبَّت یَدا أبی لَهَب وَتَّب». بریده باد هر دو دست ابو لهب (و مرگ بر او باد).
بنابراین وقتی خدا میفرماید: “تبت یدا ابی لهب” خبر از واقع شدن میدهد. در ادامه هم دارد: “ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ” یعنی داشتههای دنیایی او و آنچه کسب کرده بود، او را بی نیاز نکرد و قهر خدا را از او دور ننمود. این آیه صراحت دارد که “تبت یدا…” طلب عذاب و قهر برای ابی لهب نیست، بلکه خبر از وقوع میدهد. در لعن هم این گونه است، یعنی خدا رحمت و بخشش و بهشت خود را از او دور کرده است، نه این که طلب دوری میکند تا بر عجز دلالت داشته باشد.
علامه طباطبایی مینویسد:
اینکه فرمود: ” تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَبَّ"، معنایش در حقیقت “تب ابو لهب” است و این نفرینی به او به هلاکت خود (خبر از نابود شدن قطعی او) و بطلان و بىاثر گشتن توطئههایى است که به منظور خاموش کردن نور نبوت مىکرد، و یا قضایى است (واقع شدنی و تخلف ناپذیر) از خدا به این هلاکت و بطلان توطئهها (طباطبایی ۱۳۸۹، ۶۶۴).
سیوطی نیز میفرماید: اسناد واژه تب به دستان ابولهب کنایه از نابودی و هلاکت اوست یعنی ابولهب جهنمی است و عاقبت به آتش خواهد افتاد و خداوند با این تعبیربه تعریض و استهزاء سرانجام تباه وی را یادآوری میکند (سیوطی ۱۳۸۲، ۱۵۷).
در تاریخ آمده است که حسان بن ثابت میخواست به هجو مشرکین قریش بپردازد. پیامبر (ص) از او سؤال نمود، چگونه آنها را هجو میکنید در حالی که من هم از قبیله قریش هستم. وی در جواب گفت: تو را از میان آنها بیرون میکشم آن گونه که یک دانه موی را از میان خمیر بیرون میکشند البته در اینجا ظاهراً مراد پیامبر از هجو این است که معایب دشمنان را بیان کن تا به خود آیند و دست از عناد بردارند (الاصفهانی ۱۹۸۶، ۱۳۸). اما با اینکه قرآن در هجوش نا اهلان را به حیوان و جماد تشبیه کرده و از کلماتی نظیر «کمثل الحمار»، «کمثل الکلب»، «کالانعام» و «کالحجاره» درباره آنان به کار برده است.
خداوند متعال خطاب به مردم میفرماید:
«یا أَیّهَا الّذینَ آمَنُوا لا تَتّخِذُوا الّذینَ اتّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»؛ای کسانی که ایمان آوردهاید! افرادی را که آئین شما را به باد استهزا و بازی میگیرند، از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شد و کافران را، دوست خود انتخاب نکنید و از خدا پروا کنید، اگر ایمان دارید (مائده /۵۷).
۴-۱۲- نقد اجتماعی در قرآن (جامعه جاهلی)
نگاهی گذرا به قرآن کریم به نیکی روشن میسازد که برخی از آیاتش در نقد جامعه جاهلی همزمان با آن نازل شده است؛ نقدی که از کاستیها و عیوب نقد انسانی پاک است.
ذکر این نکته لازم است که هدف اصلی قرآن در باز داشتن افراد جامعه اسلامی از امری ناپسند، پس از اصلاح افراد، پاکسازی تمام جامعه از آن است، چون جامعه مانند انسانی است که با وجود اختلاف در کار هر یک از اجزای آن مثل گوش و چشم، همه زیر نفوذ یک قدرت کل یعنی انسان قرار دارند و برای رسیدن به یک هدف مشترک تلاش میکنند، اگرچه راهها و ظایف گوناگون است بنابراین هرگاه مشکل و خللی در کار هریک از اجزاء پیش آید تمام وجود انسان از آن رنج میبرد، و به گفته سعدی شیرازی:
بنی آدم اعضای یکدیگرند | که در آفرینش ز یک گوهرند | |
چو عضوی به درد آورد روزگار | دگر عضوها را نماند قرار |
در مورد جامعه نیز چنین است که قتل، زنا، نفاق، بخل و دیگر کاستیها اگر چه تجاوز و ستمی مستقیم بر افراد معدودی اند، ستم بر کل جامعه به شمار میآیند و با انتشار آنها بیماری و دردی حاصل میشود که پیش از نابودی جنایتکار، به نابودی جامعه منجر میشود. دکتر محمد البهی در توضیح آیه شریفه «وَ لاتَقَرَبُوا الزِّنا إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَه وَسَاءَ سَبِیلاً» (اسرا/ ۳۲) آورده است: هیچ جنایتی به فحش وصف نمیشود، مگر اینکه اثر آن به همه جامعه برسد. زنا این دو ویژگی را داراست، زیرا با آمیزش نسبها و در نتیجه از میان رفتن مسئولیت فردی در قبال کودک نامشروع، در نهایت جامعه نابود میشود؛ نه از این رو که زنا فقط راهی به گسترش بیماریها و از بین رفتن عزت انسانی به شمار میآید، بلکه از آن رو که سبب زیاد شدن کودک نامشروعی میشود که پدر و نسبی برای خود نمیشناسد، گوشه گیر، بیاصل و نسب، کینه جو و دارای روحیه پرخاشگری و گرایشهای اجتماعی منفی است که چون بر جامعه چیره گردند همه جامعه نابود میشود (البهی ۱۳۹۳، ۱۲۸) سید قطب نیز بر این باور است که: نابودی و عذاب تنها به جنایتکار و فاسد ختم نمیشود؛ بلکه گریبانگیر گروهی میشود که به حضور چنین فردی در جامعه اجازه میدهد (شاذلی۱۳۶۴، ۱۴۳).